نوشته شده توسط : غریب تنها

آهوی مشک بوئی ، از کوی من گذر کرد

از خود مرا در آورد و ز خویش بر حذر کرد

بر اوج فکر وذهنم  ، آهو جستکی زد  

بر جسم مرده دل  ، آهو دستکی زد

آهو کمند من را ، در صید خود نظر کن

از پاره کردن دام  ، آهو دمی حذر کن

آهو نکرده صیاد ، قصدی بکشتن تو

زینت به باغ دل هست ،  مقصود بردن تو

آهو چشم شهلا ،  از من دریغ منما

بنشین دمی کنارم ، حل کن تو این معما

آهو باغ دل را  ، با عشوه ای صفا ده 

از مشک جانفزایت ، دل مرده را شفا ده

بگذشته عمر من در ،  پائیز و در زمستان   

اینک بهار آمد ، سر سبز گشته بستان

آهو بیا به باغ و ، این بستان صفا ده 

زنگار دارد این دل ، آئینه را جلا ده

آهو کمند زلفت ، دامی به پای دل شد

از سر بزیری تو ، صیاد هم خجل شد

آهو مشو پریشان ، از شور و شوق صیاد

او که نکرده صیدی ،  در   عمر رفته بر باد

آهو این دل من ،  اندازه جهان است

صیاد ماهر من ، صیاد این جهان است

آهو  "مهد رود"م  ، در گوه و دشت عشقت 

جولان نماید اکنون ، سیل آب مهر وعشقت                



:: بازدید از این مطلب : 686
|
امتیاز مطلب : 134
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب تنها

ابر رحمت

 ای نسیم صبحگاهان در بهار   
ابر رحمت شو، به روح من ببار
روح من، روحی سراسر شور شد  
عقل من، با یک تلاطم دور شد
روح من، تشنه کویری پر ترک       
میکشد از پشت این تن، هی سرک
کم شدم در خود ،  مرا پیدا نما      
مرده شد این دل ، تو احیاءش نما
دست عیسی ایت ، ای موج سرور  
میکشد این مرده را تا کوه طور
می درخشد از رخت یک شرحه نور
کم شود در این تلاءلو ،  کوه طور
می سپارم من دلم را دست تو    
گشته ام سرمست جام دست تو
این سخنها شور و احساس من است 
این همه یک ذره کاه از خرمن است
مهد رودم من ، تورا بستر شوم     
ز  آتش عشق تو ، خاکستر شوم 
                                                                        1389/2/25  


:: بازدید از این مطلب : 704
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب تنها

به آسمان نگاهم طلوع نکرد خورشید

بجز فروغ نگاهت که بر دلم تابید

کویر تشنه من را کسی نکرد سیراب

بجز کلام بارانیت که بر دلم تابید.

و مهر توست که بر این دل جوانه زده

چنین طراوت سبزی کسی نخواهد دید

به پای مهر تو گر من نثار نمایم جان

 چنان پر کاهی ز خرمنی پاشید .

ز بوی حضور تو جان شد عطر آگین

که شاپرک دل در آن می رقصید

کبوتر دل که بال و پر نداشت

به بال شعر تو اکنون به آسمان کوچید .



:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب تنها

 

" کجا دانند حال ما سبک بالان ساحلها "

که دلتنگی چه ها کرده به روز و روزگار ما

ز دلتنگی و محجوری ز چشم دل ببارد خون

چه بغضی در گلو دارم نمی ترکد بغض ما

به یاد و خاطرات او همی حیران و زارم من

که حال خود نمی دانم و مانم من به غافل ها

کنار کوچه بنشستم به روی خاک غمناکی

زهجرش تلخ کامم من چنان زهر هلاهل ها

ز هجر سوسن وسنبل دو چشم خون فشان دارم

نمی داند نگار من چه ها کرده به حال ما

اسیر زلف او گشتم ، زجام وصل او مستم

به هر کوئی که میگردم نمی بینم مردمها

دو چشمش چشمه عشقم شد و دامی به پای دل

از این دامم رهائی نیست، الا ای آه و واویلا

به قربانگاه عشق او ذبیحی پا به راهم من

بسی مشتاق این راهم ،فدای او دو صد چون ما

 به دور خود همی گردم ، به خود هردم همی پیچم

چه می دانم ، چنین حالی مگر دارند عاشقها؟

نمی دانم که می داند مرا مجنون زار خود؟

برو ای دلشگسته اندر این وادی نداری جا



:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب تنها

با نام او آغاز ميکنم که از ازل تا به ابد باقي است .

سلام دوستان .

 آمدم تا تنهائيمو با شما باشم .

شمائي که دوستتان دارم ..

آمدم تا با شما سخن بگويم و از شما گل بشنوم ....

تا تنهائيمو احساس نکنم .

با شما که هستم تنها نيستم . 

هرچه دل با صفاتون بگه به گوش جان ميشنوم . 

و با شما صادقانه سخن خواهم گفت . 

و باور دارم آن سخن کز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند . 

پس حرفهاتون به دلم ميشينه . 

با من زيبا ترين سخنهايتان را بگوئيد .

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 694
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد